یکی از رقتانگیزترین روزهای زندگیام در این چند وقتی که در کردستان هستم، وقتی بود که یک فعال سیاسی کرد (که اتفاقاً مادرش ترک و پدرش کرد است)، وقتی هنوز رفاقتکی با هم داشتیم، به من گفت «من و تو بالاخره یه روز مقابل هم قرار میگیریم». منظورش این بود که من و ایشان بر سر "خاک" منطقهای که امروز "آذربایجان غربی" نامیده میشود، با هم خواهیم جنگید!
از او البته انتظار چندانی نداشتم، اساساً گرایش ناسیونالیستی، به خصوص از نوع افراطیاش، چیزی جز «هنر فکر نکردن» نیست و این احتمالاً تنها هنر آن دوست سابق ماست. اما برایام تلخ بود که کسی فکر کند من بهخاطر "خاک" دست به جنگ بزنم. نمیدانم بگذارم به حساب "هنر فکر نکردن" او یا اشتباههای خودم در حرف زدن و موضعگیری و شاید نوشتن.
این روز رقتانگیز را فراموش کرده بودم تا این که یک روز سامان رسولپور، تحلیلگر سیاسی کُرد، که این روزها مرجع انتشار اطلاعات دربارهی جنگ کوبانی است، نوشت: «من سمپاتی برخی از دوستانِ تُرکم را نسبت به ترکیه درک می کنم. اصلا هم آن را عجیب و نامطلوب نمی دانم.» منظور رسولپور، سمپات ترکها نسبت به دولت ترکیه در «سرکوب و رفتارهای دیگرستیزانه»ی دولت حزب عدالت و توسعه بود.
دوست داشتم یقیهاش را بگیرم و بگویم چرا درک میکنی و عجیب و نامطلوب نمیدانی؟
اگر سمپاتی نسبت به رفتارهای جنایتآمیز دولت عدالت و توسعه، به خاطر ترک بودن، قابل فهم است، چرا تلاش برای نابودی کردها از طرف آتاتورک، پدر ترکها، قابل فهم نباشد؟
کدام عقل سلیمی میپذیرد که به صرف ترک بودن، بتوان از رفتار کسی دفاع کرد؟ کدام آدم عاقلی رفتار کسی را تائید میکند، فقط چون ترک، کرد، فارس و ... است؟
نگار حسینی، عضو حزب پاک |
یاد صحبتم با یکی از پیشمرگهای حزب «پاک»، حزب آزادی کردستان، افتادم.
(پاک همان حزبی است که "نگار"، دختر 21 سالهی کشتهشده در جنگ کردها و داعش، در کرکوک، منسوب به آنهاست. گفته شد نگار در حال آموزش دادن به سایر نیروهای زن کشته شد. کاش یک نفر میپرسید یک دختر 21 ساله داشت چه آموزش نظامیای میداد؟ دبیر کل حزب پاک، علی قاضی محمد، فرزند قاضی محمد، رهبر جمهوری مهاباد است. کردهای ناسیونالیست، از قاضی محمد با لفظ "پیشوا" یاد میکنند. حزب پاک، به دنبال تشکیل کردستان بزرگ از طریق به هم چسباندن چهار بخش کردستان است).
آن پیشمرگ، در مورد مواضع حزبش به من گفت: «برای ما فقط مهم این است که یک کرد بر ما حکومت کند. حالا میخواهد دموکراسی باشد یا دیکتاتوری یا هرچی.» (نمیخواهم نتیجه بگیرم که این موضع، لزوماً به کلیت حزب پاک برمیگردد. اما حزبی که نتواند به اعضایش آموزش دهد که در برابر غریبهها چنین حرفی نزند، حسابش با کرامالکاتبین است!).
دفاع از هرچه دولت ترکیه گفت و کرد، فقط به خاطر ترک بودن، درست به اندازهی این موضع، مضحک است.
اینها گذشت تا نفیسه کوهنورد، روزنامهنگار ترک و اهل ارومیهی بیبیسی، (از خودم بدم میآید که برای روشن شدن بحث، ناچارم قبل از همهچیز روی اهل کجا بودن آدمها تکیه کنم) در استتوسی که به خاطر فیلم "چ" نوشت، خاطرهای گفت که در آن تلویحاً دو حزب کومهله و دموکرات (حزبهای قدیمی کردستان ایران) را مقصر جنگ و کشتار و فضای وحشت معرفی کرد.
من نمیدانم کوهنورد قصدی داشته یا نه. از او هم مثل اکثر روزنامهنگاران "بیطرف" بیبیسی فارسی خوشم نمیآید. در جایگاه روزنامهنگار هم، آدم هوشمند و ریزبینی نیست. گزارشهایش سطحی است و استتوسهایش مبتذل. حالم بههم میخورد وقتی یادم میآید در استتوسهایش از همسرش، با اصطلاح "آقامون" یاد میکرد. کاش بیبیسی فارسی یک جزوهی "چگونه کلیشههای جنسیتی را بازتولید نکنیم" به کارکنان ایرانیاش بدهد. جالب اینجاست کوهنورد از این که مدام برایاش پیغام میآید که "نوعروس که نباید به جاهای خطرناک برود" شاکی بود. یک نفر نیست یادآوری کند این روی دیگر همان سکّهی "آقامون" است؟ همانطور که مردسالاری، روی دیگر سکهی ناسیونالیسم است.
(این را هم بگویم که خیلی از روزنامهنگاران ایرانی به کوهنورد به خاطر این که شانس حضور در مناطق جنگی را دارد و شجاعانه و صادقانه در برابر دوربین ظاهر میشود، حسادت میکنند.)
کوهنورد در آن خاطرهی کذایی، مخاطبش را دعوت میکرد به فکر نکردن: مهم نیست که چه شد که کار به آنجا کشید. "من فقط میدانم کومهله و دموکرات (دقیقا یادش نمیآید کدام یک) حمله کرده بودند و من خیلی ترسیده بودم!"
افسوس که اکثر کردهایی که به خیال خودشان پاسخ کوهنورد را دادند، در واقع دعوتش را پذیرفتند: "تو ترکی، به خاطر همین این حرفها را میزنی. اصلاً تو پانترکی." پاسخی که همانقدر که دم دست، آماده و شستهرفته است، احمقانه هم هست؛ و نشانهای از فکر نکردن.
گذشت تا دیروز که مقالهای منتشر شد از کسی به نام اصغر زارع کهنمویی. ادعای کلی مقاله این است که این که ترکیه در کوبانی دخالت نمیکند، نه تقصیر اردوغان، که تقصیر پکک است. چون دولت عدالت و توسعه بین دو تروریست گرفتار شده و علیه هرکدام وارد جنگ شود، آن دیگری ترکیه را خاک و خون میکشد.
مقاله، داعش و پکک را به یک اندازه «تروریست» میداند. هرچند یک بار ادعا میکند "مردم" کرد هم گروگان پکک هستند، چند سطر پایینتر، مینویسد «هم کردها و هم داعشیها میتوانند با اقدامات خطرناک و گسترده تروریستی...» که همین افشا میکند در ناخودآگاه ایشان، "کردها" به طور کلی معادل پکک و لاجرم تروریست هستند.
زارع کهنمویی گزارهی ثابت شدهی حمایت ترکیه از داعش را، یک «سوءتفاهم و سوءتبلیغ بزرگ» جا میزند و در کمال بیشرمی (البته اینجا هم احتمالاً از دستش دررفته): حمله به داعش را، «بدترین راه ممکن» میداند. یعنی حتی بدتر از حمله به پکک!
ذهن توسعهگرای نویسنده، هرچند اول مقاله میگوید «کوبانی در آستانه سقوط است باید به کمکش شتافت. هیچ شکی در این نیست. باید برای کوبانی مرثیه سرود، کمپین راه انداخت و تظاهرات کرد» (آه چه موضع انسانیای! مردیم از این همه شرافت!)، اما در ادامه هر اصل انسانیای را نادیده میگیرد و یکسره به توسعهی اقتصادی ترکیه فکر میکند. بعد هم کردها را تهدید میکند: «آن که بیشترین گلوله را دارد نه کردها که دولت ترکیه است.
زارع کهنمویی، یا به صراحت دروغ میگوید، یا هیچ چیز از منطقه نمیداند. بههرحال ایشان فکر نکردن را خوب بلد است و همهی ما را به آن دعوت میکند. متاسفم که تعدادی از فعالین کرد، برای پاسخ به او سراغ همان گزینهی دمدستی رفتهاند: "زارع کهنمویی ترک است، به همین دلیل از دولت ترکیه حمایت میکند". هیچ چیز برای زارع کهنمویی بهتر از این انتقاد نیست.
***
خیلی از دوستان فیسبوکی من که آن خاطرهی کوهنورد را لایک کردهاند، ترک نیستند. همانطور که خیلی از کسانی که مقالهی زارع کهنمویی را لایک و شئر کردهاند، ترک نیستند.
فقط یک مثال: حسین نقاشی، دبیر سابق (شاید هم اسبق) انجمن اسلامی دانشگاه تهران، با به اشتراک گذاشتن مقالهی زارع کهنمویی، پا را یک قدم فراتر میگذارد (کمی بیشتر "فکر نمیکند") و میگوید "پکک برای ترکیه، همان مجاهدین خلق برای ایران است". چرا؟ چون "پکک در چهل سال، چهل هزار سرباز ترکیه را کشته است".
چقدر ساده: "هر کس آدم کشته، همان مجاهدین خلق است". با همین شبهاستدلال، نمیشود پرسید ترکیه که همینقدر گریلای پکک را کشته (و خیلی بیشتر از آن، کُرد)، چرا همان اسرائیل برای فلسطینیها نباشد؟
دو نکته در رد شباهت مجاهدین خلق و پکک: در مراسم نوروز گذشته در بزرگترین شهر کردستان ترکیه، قریب به دو میلیون نفر، با پرچمهای پکک و عکسهای اوجالان حضور داشتند. مجاهدین خلق برای تجمع در نیویورک، سیاهپوستان را استخدام میکند.
اوجالان، رهبر پکک، انبوهی کتاب نوشته، بارها پوستاندازی کرده، از خودش انتقاد کرده و مدام اندیشههایش و استراتژیهایش را با شرایط روز تطبیق میدهد. مسعود رجوی (که معلوم نیست زنده است یا مرده)، از انظار عمومی پنهان شده و احتمالاً قرار است روزی همراه امام غایب شیعیان ظهور کند!
نوروز 93- دیاربکر |
اما مهمتر از اینها این که، نقاشی، پانترک نیست، ترک هم نیست. تا جایی که من میدانم اهل گیلان است. هیچ دشمنی خونیای هم با کردها ندارد.
جواب دمدستیِ "تو پانترکی" را نمیتوان به او داد.
ما با یک طرز تلقی از مسائل، با یک دیدگاه، با یک شبهایدئولوژی، با یک هنر به نام «فکر نکردن» طرفیم. با پاسخهای دم دستی به مسائل پیچیده. با ازلی و ابدی پنداری "تمامیت ارضی". با محور قرار دادن توسعه، به هر قیمتی. بیهوده نیست که هیتلر، رضا پهلوی و کمال آتاتورک، محبوبیتترین شخصیتهای منطقهاند!
با برساختن دوگانهی ترک-کرد، خودمان هم در دام فکر نکردن میافتیم.
چه چیزی وحشتناکتر از این که دو طرف جواب هم را فقط با "تو پانترکی" / "تو پانکردی" میدهند؟
با برساختن دوگانهی ترک-کرد، خودمان هم در دام فکر نکردن میافتیم.
چه چیزی وحشتناکتر از این که دو طرف جواب هم را فقط با "تو پانترکی" / "تو پانکردی" میدهند؟
***
سابقهی تاریخی دعوای ترکها و کردها راستش دقیقاً نمیدانم به کِی برمیگردد. اما میدانم گروههای هویتطلب تندروی ترک، پانترکها، حاضرند برای سرکوب کردها، در کنار جمهوری اسلامی بایستند. این گروهها البته کوچکتر و بیاثرتر از آن هستند که نظام به چیزی حسابشان کند، اما در مواضعشان، بارها از نظام ولایی کمک خواستهاند.
کردها هم، آنطور که من از کامنتهایشان در فضای مجازی دیدهام، هرکسی بهشان انتقاد کند را، با داغ ننگ «پانترک» طرد میکنند. بارها دیدهام کردها منتقدانشان را پانترک نامیدهاند، در حالی که طرف اصلاً ترک نبوده.
مُسنترها هم که در جنگهای دههی اول انقلاب حضور داشتهاند، با اطمینان میگویند بیشتر سربازان نظام که علیه کردها میجنگیدند، ترک بودند. برایام جالب است بدانم چطور چنین آماری گرفتهاند.
اصل دعوا هم البته، بر سر فرهنگ و هویت نیست. بر سر خاک است. دعوا بر سر خاکی است که امروز به طور رسمی، استان آذربایجان غربی ایران میخوانیمش.
***
من در منطقهی ترکنشینی (نه آذربایجان غربی. اتفاقا شرقیترین نقطه آذربایجان ایران) به دنیا آمده و بزرگ شدهام، که جمعیت کمی از کردها در تعدادی از روستاهای اطرافش زندگی میکنند. دقیقاً نمیدانم چند درصد از جمعیت منطقه کرد است. اما در تمام دوران تحصیل، دست کم دو-سه همکلاسی کرد داشتهام. نمیدانم کِی و از کجا به آنجا کوچانده شدهاند و اصالتاً اهل کدام منطقه هستند. گمانم خودشان هم خیلی نمیدانند.
بههرحال جمعیتشان آنقدری هست که بازار پارچهی منطقه را مونوپل در اختیار دارند، همیشه یک (و گاهی دو) نفر را به شورای شهر (شهری که اکثریت مطلقش ترکنشین است) میفرستند و خلاصه هیئتهای مذهبی و گروههای اجتماعی منحصر به خود را دارند.
در مدرسه، همکلاسیهای کُردم هرچند فارسی را بهتر از خیلی از ترکها صحبت میکردند (چون زبان مادریشان به فارسی شبیهتر است)، اما همیشه منزوی و بیسر و صدا بودند. در واقع ما آنها را منزوی میکردیم و بعد میگفتیم "اَه اَه چقدر منزوی"!
خلاصه بگویم تمام ظلمهایی که به یک اقلیت ممکن است بشود، ما به کردهای منطقه کردهایم. تا آخرین سالهایی که من آنجا بودم، اوضاع تغییر خاصی نکرده بود. هنوز بیشتر جوکهایی که در ایران با «یه ترکه...» آغاز میشوند، در منطقهی ترکنشین ما، شروعشان «یه کرده...» است.
نزد وجدان خودم، همیشه از ظلمهایی که در آنها شریک بودهام، شرمندهام.
اما آن ظلمها، هیچ ربطی به ترک بودن من نداشت. من فکر کردن بلد نبودم.
دوگانهی کرد/ترک، بیشتر از ملت ترک و کرد، به نفع دولت جنایتکار حزب عدالت و توسعه، ناسیونالیسم افراطی بارزانی و شرکا، پانترکهای ماکیاولیست، احزابی چون پاک، و البته، نظام مقدس است.
یکی از تظاهراتهای تبریز |
کسانی که در آذربایجان زیستهاند، اردیبهشت و خرداد 85 را خوب به یاد دارند. کاریکاتور کذاییای از مانا نیستانی در ضمیمهی روزنامهی ایران، کار را به جایی کشاند که در کوچکترین شهرهای آذربایجان، تظاهرات به راه افتاد، شاید گستردهترین اعتراضاتی که بعد از 57 آذربایجان به خود دیده. گذشته از هزینهی زیادی که اعتراضات به فعالان مدنی آذربایجان تحمیل کرد، خیلی از گروههای هویتگرای خودخواندهی آذربایجان، برآمده از آن اعتراضات هستند. مهمتر از همه، آذربایجان در جنبش سبز، سکوت کرد. در روزهای خونین خرداد 88، شبنامههایی در تبریز پخش میشد که ادعا میکرد این جنبش، به ما ربطی ندارد. پانترکها میگفتند چون فارسها ما را در خرداد 85 تنها گذاشتند، ما آنها را تنها میگذاریم.
یکی از حربههای جمهوری اسلامی این است که در مناطق مرزی کردستان، از سربازان وظیفهی ترک استفاده میکند. یکی از بستگانم که در پادگان سراب، افسر کادر بود، چندتا از دوستانش را در درگیری نیروهای مرزبانی با کومهله، دموکرات یا پژاک از دست داده بود و کینهی عمیقی از کردها داشت.
با این که در یک شهر زیر 100 هزار نفری زندگی میکردم، پشتبند هر خبری از درگیری احزاب کرد با نیروهای مسلح نظام، نظام مقدس یک سرباز وظیفهی بینوای از همهجا بیخبر را به عنوان شهید به مردم شهر غالب میکند. تعداد این "شهدا" در سطح استان خیلی بیشتر است.
فراموش نکنیم که آن سربازها هم، مزدور نیستند، سرباز وظیفهاند.
دامن زدن به دوگانهی ترک /کرد، آب به آسیاب همهی مرتجعین منطقه ریختن است.
taghriban ba hame matalebi ke neveshtid movafegham, chenin neveshtehaye manteghi va bi tassob - to fazaye web farsi zabaan besiar besiar kamiab hastan, merci ke fekr mikonid va digarani ro ke neveshte shoma ro mikhoonand be fekr kardan va dar mikonid. ahmaiati nadareh ke man kord hastam, vali chera neveshtam?? nemidoonam, shaiad ye background mikhaim biaram baraye commentam ke vazehtar baashe, vali ein kaare man ahmaghanas, middonam, man asb nistam ke negad daashte basham, faghat ye adamam, zaban va farhange mahali man ham ahmiati nadare, har 2 taye eina ba man be donia omadan mahsoole shooor va fekre man nistan, paas abadan nabaid mohem bashand, tasef avare ke ozve yek galeh az admhaha baashi ke ba vajhe m oshtareke zaban, nationality, din va hata farhang az ma baghai galeh ha joda mishand. galeh ha ba ham mijangan chood to yeki az bonidhaye tashkil dahande galeh ba ham ekhtelaf darand, gale admhaeei ke fekr nemikonand, ....
ReplyDeleteنتوانستم خیلی تاب خواندن حرف هایت را بیاورم!
ReplyDeleteچند خطی خواندمو رها کردم...
من از ترک های ارومیه هستم.
چند روزی است بشدت نگران مردم بی دفاع کوبانی هستم...چند روزی است نه از روی کرد بودن و هم قوم بودن بلکه از روی انسان بودن دلواپس کردها آن منطقه هستم...و این را نوعی هم دردی می دانم...
اما نگران یک چیز دیگر هم هستم...نگران بر هم ریختن آرامش و هم زیستی دو قوم...و مدام در فکر اینکه چطور باید این آرامش و متانت را باید حفظ کرد...
من به راه گزیز می اندیشم...آنگاه تو بر آتش زیر خاکستر می دمی...
یا حق