من، یکی از بیشمار کودتازدگان 88، که به قول دوستی هنوز -وهمیشه- خنجر کودتا در پشتمان است و میماند- همهی دستنوشتههایام از روزهای دانشگاه، بازداشت و زندان، زندگی شخصی، دادگاه، روابط عاشقانه، خروج از ایران، و همهی مشاهداتم از زندگی روزمره را اینجا به اشتراک میگذارم.
نوشتن، قبل از همه چیز، تمرینی است برای ذهن خودم: که شفاهی نشوم، سطحی نشوم، فراموشکار نشوم؛ و در قبال گفتههایام مسئولیتپذیر باشم.
و بعد، انتقال تجربههای زیستی و تأملاتی است که شاید روزی به درد کسی بخورد.
اما نوشتن با اسم مستعار: فرار از خودسانسوری مضاعفی است که که گریبانم را سخت گرفته.
برای من که در شهر خودم هم غریب بودم، برای من که همیشه دیر رسیدم، برای من که شانس یک بار هم شانس در خانهام را نزد، نوشتن تنها سرزمین است.
در نوجوانی وبلاگ نویسی، سردبیری ماهنامهی دانشآموزی، داستاننویسی و شعر را تمرین کردم. در دانشگاه، داستان و نشریهی دانشجویی. و امروز روزنامهنگاری، عشق و البته کسب و کارم است.
این روزها در کردستان عراق، در چند کیلومتری جنگ بیزینسمنهای نفت و بیزینسمنهای خدا، مینویسم، تا زنده بمانم.
No comments:
Post a Comment